تولد*تولد*تولدم*مبارك*
برچسبها:
ta...
یآدم باشد چشم ْ اَز چشمانَت برندارم تآ حسابی سیـر شوَم
یآدم باشد بگویم چقـَدر ْ دوستَت دآرم وَ چقدر به تو مُحتاجـَم
یآدم نرود....!
پِـ ـلک مـ ـیزنمـــــ ــ/
بـ ـه تــ ــو فکر مـ ـیکنمــ ـــ!
و اینهـــــ ـآ |: کـ ـارهای غـ ـیر ارآدی اسـ ـت که نـ ـمیتوانــــ ــ جلوی هیچ کدام رآ گـ ـرفتـــ /!!!
مي داني پايان اين راه هاي نرفته چيست؟؟
مي ترسم از ادامه اش.
بيا همين جا اتراق كنيم!!
همیشــــه ماندگـــار مـــن،
همـــه مـــــی خواهند
تو از ســـرم بیوفتــــی
غافــــل از اینکــــه
من تو را در دلـــم پنهـــان کــــــرده ام...
مــــــن سکوتـــم حرف است
حرف هایم حرف است
خنده هایم حرف است
کاش میدانستی
میتوانم همه را پیش تو تفسیر کنم
کاش میدانستی
کاش میفهمیدی
کاش و صد کاش نمیترسیدی
که مبادا دل من پیش دلت گیر کند
یا نگاهم تلی از عشق به دستان تو زنجیر کند
مــــن کمـــــی زود تـــــــر از خیلــــــی دیــــــر
مثل نور از شب چشمان تو سفر خواهم کرد
تــــــو نتــــــــــــــــــــــرس
سایه ها بوی مرا سوی مشام تو نخواهند آورد
کـــــــاش میدانستــــــــــــی
چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت
در زمانی که برای غربتت سینه دلسوزی نیست
تــــــــازه خواهـــی فهمیــــــد
مثل من عاشق مغرور شب افروزی نیست
ما پیغام دوست داشتنمان را با دود آتش به هم میرسانیم . . .
نمیدانم آن سو برای تو تکه چوبی هست ؟
من اینجا جنگلی را به آتش کشیدم !
حـــوای بی آدم
هشتمین عجایب دنیاست
واردش که میشوی
زمان بی معنا میشود
هیچ بعدی ندارد
بــی آنکه حسش کنم ...
روحم تازه میشود
تــمام ثروت دنیا را به یک وجبش خواهم بخشید !!!!!
عاشق ِ چون تویی بودناگر خطاست !!
هزار بار دیگر هم اگر آفریده شوم ...
باز هم انسان جایز الخطاست!
وقتی دلتنگ تو می شوم
وقتی عطر تنت را می خواهم
من به باد هم التماس می کنم
خدا که جای خود را دارد !
همچنان که در آغوش دیگری خفته ای ،
به یاد من ستاره ها را خواهی شمرد تا آرام شوی ...
دلت هوایم را خواهد کرد ...
به یاد خواهی آورد باهم بودن هایمان را ...
به یاد خواهی آورد خنده هایم را ...
به یاد خواهی آورد اشک هایم را ...
به یاد خواهی آورد حرف هايم را ...
مطمئنم در آن لحظه در دلت می گویی : ...
من تورا می خواهم ...
بـــاران کجـــــاســـــــت
تــــا صــــدایـــش آرامـــــش جــــانــــم شــــود
نــــم نــــم بــــــــاران
بــهـتــریــن بهـــانه دلـــم شــــود
گـــویــی در ایــــن خـــــانـــه تنهـــــایـــی
ســـــــکـــوتی از شـــب صــــدایــــم می کنـــــد
دســـتــــــی از تنــهــــایـــی
همـــــراه بـــغـــض خـــــــامــوش دلـــــــــم می شــــود...
غافلگیر شدیم چتر نداشتیم خندیدیم دویدیم و به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم ...
دومین روز بارانی چطور؟ پیش بینی اش را کرده بودی چتر آورده بودی و من غافلگیر شدم ... سعی میکردی من خیس نشوم و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود ...
و سومین روز چطور؟ گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری ... چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد ... و چند روز پیش را چطور؟ به خاطر داری؟ که با یک چتر اضافه آمدی و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم ... فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم تنها برو ...
.
پی نوشت: دکتر علی شریعتی
امروز وقتی داشتم به یک مسئله مهم فکر می کردم، چشمم به این جمله افتاد:
بدان همواره آنکه برای رسیدن به تو از همه چیزش می گذرد ...
روزی تنهایت خواهد گذاشت ...
این هنجار دردناک زندگی است ...
پی نوشت: چقدر به این جمله اعتقاد دارین یا تجربه کردین؟ دوست دارم نظراتتون رو بدونم ...
خیال خام کردهای ........ که چون سوار خستهای
دچار خواب و مردگی ........ به آن در بزرگ و سرد
بدوزم این نگاه خویش ........ و سر کنم به روزگار
که گاه در گشوده شد ........ تن نحیف خویش را
کشان کشان ........ برم به سوی خانهای
خیال خام کردهای ........ نه از دری که بسته است
نه از سری که خسته است ........ مرا به خشم و کینهات
مده هراس و برحذر ........ چو موجها سر کشم
چو گردباد برجهم ........ و این در سیاه را
ز بیخ ِ بیخ برکنم ........
پی نوشت : دلم درد می کند .... انگار خام بودند، خیال هایی که به خوردم داده بودی !!!
در سرزمین من، هیچ کوچه ای به هیچ نام زنی نیست و هیچ خیابانی ...
بن بست ها اما، فقط زن ها را می شناسند انگار ...
در سرزمین من، سهم زنها از رودخانه ها،
تنها پل هایی است که پشت سر آدمها خراب شده اند ...
اینجا تنها نام یک بیمارستان مریم است،
اما تخت های زایشگاه پر از مریم های درد کشیده ای است که هیچ یک،
مسیح را آبستن نیستند ...
من میان زن هایی بزرگ شده ام که شوهر برایشان حکم برائت از گناه را دارد ...!!
نمی دانم چرا شعار از لیاقتم، صداقتم، نجابتم و... می دهی!!!
توی که می دانم اگر بدانی بکارتم به تاراج رفته،
انگ هرزه بودن می زنی و می روی ...!!!
اما بگرد، پیدا خواهی کرد ...
این روزها صداقت، لیاقت و نجابتی که تو می خواهی زیاد می دوزند ...!!!
امروز پول تن فروشیم را به زن همسایه هدیه کردم،
تا آبرو کند ... برای نامزدی دخترش ...!!!
و در خود گریستم ...
برای معصومیت دختری که بی خبر دلش را به دست مردی سپرده که دیشب،
تن سردم را هوسبازانه به تاراج برد ...
و بی شرمانه می خندید از این پیروزی ...!!!
روی حرفم، دردم با شماست ...
اگر زنی را نمی خواهید دیگر، یا برایش قصد تهیه زاپاس را دارید ...
به او مردانه بگویید، داستان از چه قرار است ...
آستانه ی درد او بلند است ...
یا می ماند ... یا می رود ...!!!
هر دو درد دارد ...!!!
اینجا زمین است؛ حوا بودن تاوان سنگینی دارد!
آشناهای غریب همیشه زیادند
آشناهایی و می ایند و می روند
آشناهایی که برای ما آشنایند
ولی ما برای آنها ...
نمی دانم واقعا چرا و چگونه می شود
که همه روزی آشنای غریب می شوند
یکی هست ... ولی نیست ...
یکی نیست ... ولی هست ...
یکی می گوید هستم ... ولی نیست
یکی می گوید نیستم ... ولی هست
و در پایان همه بودنها و نبودنها ...
تا متوجه می شوی که ...::
یکی بود .. هیشکی نبود
این است دردی که درمانش را نمی دانند
و ما هم نمی دانیم که آن یکی که هست ... کیست ؟؟؟!!!
و آن هیچکس کجاست ...!!!
کاش می شد یافت ...
کاش می شد شکستنی نبود ...
کاش می شد زیر بار این همه بودن و نبودن
خُـــرد نشـــد ...
و ما همچنان هستیم ... پس تو هم باش ...
باش که دیگر یکی تنها نباشد ...
من تمام هستیم را در نبرد با سرنوشت ...
در تهاجم با زمان ... آتش زدم ... کٌشتم ...
من بهار عشق را دیدم ...
ولی باور نکردم ...
یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم ...
من ز مقصد ها پی مقصودهای پوچ افتادم ...
تا تمام خوب ها رفتند و خوبی ماند در یادم ...
من به عشق منتظر بودن ... همه صبر و قرارم رفت ...
بهارم رفت ...
عشقم مٌرد ...
یارم رفت ...
دیگر دل تنگی ام بیداد می کند ...
امان از دلتنگی ...
هر روز بیشتر از روز قبل دل تنگ تر ...
ترا گم کردم ... به هر سو که نگاه می کنم نمی یابمت ...
.
.
داره پاییز میاد ... بوشو حس می کنم ...
میدونم که اگه من پیدات نکنم ... تو حتما میای ...
آرام می بارد باران
ببار بر من ای باران ...
قطره های باران بر صورتم می خورند
من چترم را می بندم و کنار می گذارم و خودم را به باران می سپارم
باران با قطره هایش چهره ام را نوازش می کند
بر لبانم می نشیند
چشمانم را می بندم
صورتم را بوسه باران می کند
بر گردنم می لغزد و روی شانه هایم مکثی می کند
مرا از عشق خیس کن باران
از شهوت لبریز کن باران
قطره های باران به آرامی از شانه هایم پایین می روند
...
باران روی تمام بدنم نشسته است
باران شدید می شود
لباس بر اعضای بدنم می چسبد
مثل زندانی که برای بوییدن آزادی صورت خود را به میله های زندان می چسباند،
بدنم خود را به لباسها می چسباند
...
یک رعد
و ناگهان باران بند می آید
و احساس آرامش مطلق ...
باران را در آغوش می گیرم
و خودم را غرق در رویای بدون تو بودن می کنم
تو با آغوشی باز ...
با آغوشی پر از نفس های پاییزی
به استقبالم می آیی ...
و مرا تنگ در آغوشت می گیری
و یک نفس عمیق تو کافیست
برای دوباره جان دادنم در هوای بودنت ...
با موتور رفتم خونه دایی ام. موتورو گذاشتم بیرون با کلاه کاسکت رفتم تو. دائیم گفت با موتور اومدی؟ گفتم پ ن پ با اف ۱۴ اومدم! …
ادامه مطلب رو نخونی ضرر کردی!